دلم گرفته
دلم گرفته . . .
مثل هوای ابری شهری خاموش
دلم تنگ است . . .
مثل آسمان بی ستاره شبی زمستانی
حال دلم خوب نیست . . .
ای آرام جان لحظه لحظه های تنهایی
بیا تا کمی با تو صحبت کنم
این روزها . . .
خسته و بی حوصه ام
دستم دل به دل نوشتن نمی دهد
در گیرم . . .
با خودم، با دنیا، با سرنوشت، با قسمت
با آدم هایی که خود را انسان می خوانند
اما بویی از انسانیت نبرده اند . . .
با دوستی هایی که رنگ باخته اند
با مهربانی هایی که پر پر شده اند
با عشق هایی که در این زمانه ی بی رحم
احساست را نادیده انگاشته اند
قلبت را شکسته اند
صداقت ها و وفاداری هایت را به هیچ گرفته اند
و اعتماد را زیر سوال برده اند
این روزها . . .
نه حوصله ی دوست داشتن دارم
نه می خواهم کسی دوستم داشته باشد
این روزها سردم . . .
مثل دی، مثل بهمن، مثل اسفند
مثل این زمستان
احساسم یخ زده
آرزوهایم قندیل بسته
امیدم زیر بهمن سرد احساساتم دفن شده
نه به آمدنی دل خوشم
و نه از رفتنی غمگین
این روزها پر از سکوتم
سکوتی پر از فریاد
امروز این سکوت پر فریاد را
این آه ها را
این درد و دل ها را
آورده ام پیش تو
تویی که در کتاب آسمانی ات
نوشته ای
"قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ"
بگو اوست خدای یگانه . . .
پس می گویم به تو
ای خدایی که همچون منی
تنهایی هایت را فریاد می کشی
می خوانمت به نام
پس بشنو آه های این دل شکسته و خسته را
و اجابت کن "اهدِنَا الصِّرَاطَ المُستَقِیمَ" را
هدایت کن مرا
به همان راهی که برایم بهترین است
راهی که برسد به آغوش تو
خسته ام ... خسته . . .