دوست دارم
پاستیل نه
لواشک نه
ابنبات نه
نوتلا نه
پس چی لبات عشقم
پاستیل نه
لواشک نه
ابنبات نه
نوتلا نه
پس چی لبات عشقم
یه ازروع ت
یه حس خوب ت
زندگیت ت
تنها دلخوشیت ت
سهمت از دنیا ت
دلتنگتم ...
مثل خورشید که هر صبح دلش برای ستاره ها تنگ می شه
چه دلمان بخواهد،
چه دلمان نخواهد،
خدا یک وقت هایی دلش نمیخواهد،
ما چیزی را که دلمان میخواهد داشته باشیم...
دستانش را بگیر!
آنقدر نزدیکش باش که گرمای نفس هایش را حس کنی!
خوب عطرش را بو بکش!
موقع بوسیدنش از ته دل ببوسش ... از ته دل ببویش ... از ته دل لمسش کن!
... ... از ته دل نگاهش کن ... از ته دل صدایش کن!
از تمام لحظات با هم بودن نهایت استفاده را بکن!
روزی می رود ...
و حسرت همه ی اینهایی که گفتم در دلت می ماند
گـاهـی ایـنـکـه صـبـح هـا
دلـت نـمـی خـواد بـیـدار بـشـی
هـمـیـشـه نـشـونـه ی تـنـبـلـی نـیـسـت
خسته ای از زنـدگـی
نـمـی خـوای قـبـول کـنـی کـه یـک روزِ دیـگـه
شـروع شـده
نه در آغوشت گرفته ام ...
نه تو را بوسیده ام ...
نه حتی موهایت را نوازش کرده ام ...
اما ... ببین
چگونه برایت عاشقانه می نویسم ...
کتاب سرنوشت برای هر کسی چیزی نوشت
نوبت به ما که رسید قلم افتاد...
دیگر هیچ ننوشت!
خط تیره گذاشت و گفت:
تو باش اسیر سرنوشت...
تاب تاب عباسی
خدا خستم از بازی
دنیا چقدر تابم داد ...
کاشکی منو بندازی ...